دكتر عليرضا سلطاني
تحرك و پويايي اقتصاد جهاني در طول يك قرن گذشته معمولاً متأثر از تحولات رو به رشد اقتصادي در يكي از مناطق جغرافيايي بوده است. به مدت چندين دهه اقتصاد امريكاي شمالي و اروپاي غربي محور گردان اقتصاد جهاني بوده است. اين مهم، تحت تأثير اتحاد اقتصادي پرنوسان كشورهاي اروپايي (كه همچنان ناقص است) در دهههاي ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ از تبلور بيشتري برخوردار است. اما به اعتقاد بسياري از صاحبنظران اقتصاد سياسي، شرايط كنوني اقتصادي آمريكا و اروپا، با وجود جايگاه برتر و توانمندي بالا در اقتصاد جهاني، قادر به ايجاد نقطهاي عطف در اقتصاد جهاني نيست. نقطه عطفي كه ساختار اقتصاد جهاني را نسبت به دورههاي پيشين (با درجه پيشرفت تر و قويتر) متمايز سازد. بنا بر اين با وجود اينكه برخي از نظريهپردازان نوواقعگرا نظير روبرت گيلپين بر نقش حياتي و مؤثر اقتصاد آمريكا (هژمون) براي مديريت اقتصاد جهاني و كمك به رشد آن تأكيد ميكنند، نميتوان در كوتاهمدت و ميانمدت براي اقتصاد آمريكا نقشي در پويايي و بالندگي كيفي اقتصاد جهاني در نظر گرفت. ضمن اينكه اين فرض را هم نميتوان پذيرفت كه اقتصاد جهاني مراحل نهايي پويايي و بالندگي خود را طي ميكند.
اهميت ارتباطات به حدي است كه بخش عمده اي از اوقات كار مديران و رهبران را به خود اختصاص مي دهد . حتي هنگامي كه يك مدير با ديگران مذاكره نمي كند، ممكن است به نوشتن يا انشاي گزارش ها، نامه ها و يادداشت بپردازد يا مشغول مطالعهاسناد و مدارك مكتوب باشد كه براي وي تنظيم شده اند . به طور كلي، به ندرت امكان دارد كه يك مدير عالي بتواند بدون ارتباط با ديگران مشغول كار باشد، حتي هنگامي كه به تنهايي در اطاق خود مشغول تفكر است نيز ممكن است به دليل برقراري يك ارتباط تلقي يا حضوري، رشته افكارش گسسته شود در واقع به ن درت امكان دارد كه يك مدير اجرايي بتواند اندك زماني را بي وقفه كار كند.